آنان که به غیرتشان برمی خورد نخوانند

 حکایت ها حکایت غریبی است. حکایت, حکایت غریبه بودن است. غریبه بودن با همه, حتی با خویشتن.

دیر زمانی است که صدای اذان صبح پدربزرگ گوشمان را آزار می دهد وصدای بی مفهوم نوار درگوشمان حکمفرما شده است. حسنکِ کتاب فارسی دیگربرای مرغها دانه نمی ریزد, حسنک گوشواره به گوش می کند وکفش پاشنه بلند می پوشد.او موهایش را دم اسبی پس کله اش می بندد.

دیگر کوکب خانم کتاب فارسی که خانم معلم می گفت, شیر نمی دوشد, کوکب خانم مانتو چسبان کوتاه خریده وپیتزا مصرف می کند.

 همان سفره هایی که دیروزازعطرنان محلی لبریز بود, اینک پرازنان فانتزی وغیره شده اند.

حنای مادربزرگ جای خود را به فرومش و...داده. به جای دستانی که نیازمندانه به سوی آسمان دراز می شد, اینک ناخن های لاک زده, آسمان را نشانه گرفته اند...

اما خویشتن خویش را دریابیم!به ما چه مربوط که سوسنگرد را با 120اسوه ازبهترین خوبان, له کردند. به ما چه مربوط که دختران وزنان سوسنگرد را ازداغ پدران وعزیزانشان به سوگ نشاندند! واصلاً چه می دانیم که تانک چیست؟ وچگونه سری زیر آن له می شود....!

یاد خیلی چیزها برایمان کهنه شده اند. یاد پوتین های سوخته, یاد پلاکهای گل گرفته درزیر خاک, یاد استخوان های پوسیده شده, یاد دستانی که وقتی دست می دهی تازه می فهمی پلاستیکی اند, یاد پاهای له شده درزیر تانک, یاد زانوهای قلم شده...

یاد همه چیزهایی که دارند فراموش می شوند...

و ما بی صدا نظاره می کنیم که چگونه فرهنگ یک ملت را به تاراج می برند...وگاه خودمان دانسته یا نادانسته به این آتش دامن می زنیم...

واما هفته ای که درپیش داریم هفته دفاع مقدس است که شاید خیلی ازماها اگر ببینیم تلویزیون دارد درمورد آن صحبت می کند کانال را عوض کنیم ...ولی بهتر نیست به خود بیاییم؟ از چه  می گریزیم از هویت خویش شاید هم عذاب وجدان است؟ 

راستی چرا از خود نمی پرسیم مگر شهدا ازاین ملت, ازاین کشور, ازاین خاک دفاع نکردند؟ وقتی این یک جمله را قبول کنیم, که شکی درآن نیست, خیلی سوال ها به دنبال دارد راستی آن روز که فرزندان این کشوررا مظلومانه شهید می کردند مدافعان حقوق بشرکجا بودند؟ یا نه اصلا چرا راه دور برویم خودمان بعد ازشهدا چه کردیم؟ واینک تو ای دانشجویی که کباده روشنفکری را بردوش می کشی, خود منصفانه پاسخ گوی وجدان خویش باش!

دلم تنگ شهیدان است امشب

که همرنگ شهیدان است امشب

من ازخون شهیدان شرم دارم

که خلقی رابه خود سرگرم دارم

زمن پرسید فرزند شهیدی

که: بابای شهیدم را ندیدی؟

به من می گفت مادر:اوجوان بود

دلیروجنگ جوی وپرتوان بود

نمی دانم چه سودایی به سرداشت!

به دوشش کوله باری ازسفرداشت

قدم درکوچه باغ عشق می زد

به جای خویش، داغ عشق می زد

چه عشقی؟عشق مولایش خمینی

که بوسد تربت سبزحسینی

به امیدی کزآن گل کام گیرد

بگرید تا دلش آرام گیرد

                       «زنده یاد محمدرضا آغاسی»

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:12 ق.ظ

felan ke nashod.vali badan mofasal migam.dar kol ba weblagaye dige ke dide boodam motafavet bood

هدیه سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:21 ب.ظ http://indi.parsiblog.com/



ابوالفضل زرویی ‌نصرآباد



قرائت شده در مراسم افطار شعرا با رهبر



نیمه رمضان 83







ای جماعت چطوره حالاتتون
قربون اون فهم و کمالاتتون
گردنتون پیش کسی خم نشه
از سر بنده سایه تون کم نشه
راز و نیاز و بندگی تون، درست
حساب کتاب زندگی تون درست
باز یه هوا دلم گرفته امروز
جون شما دلم گرفته امروز
راست و حسینیش نمی دونم چرا
بینی و بینیش، نمی دونم چرا
فرقی نداره دیگه شهر و روستا
حال نمی دن مثل قدیما دوستا
شاپرکا به نیش مجهز شدن
غریب گزا هم آشنا گز شدن
شعرم اگه سست و شکسته بسته است
سرزنشم نکن، دلم شکسته است
آدم دل شکسته بهش حرج نیست
شعر شکسته بسته بهش حرج نیست
تا که میفته دندونای شیری
روی سرت می شینه برف پیری
کمیسیون مرگ می شه تشکیل
درو می شن بزرگترای فامیل
یه دفعه همکلاسیا پیر می شن
هم بازیا پیر و زمینگیر می شن
رمق نمونده تا بریم صبح زود
پیاده تا امامزاده داوود
درسته دیگه توی شهر ما نیست
دلی که مثل کاروان سرا نیست
یه چیزی می گم ایشالا دلخور نشین
قربون اون دلای تک سرنشین
شهر بدون مرد، شهر درده
قربون شکل ماه هر چی مرده
مردای ده، مردای کاه و گندم
مردای ده مردای خوان هشتم
مردای پشت کوه، مثل خورشید
تو دلشون هزار جام جمشید
کیسه چپق ها به پر شالشون
لشکر بچه ها به دنبالشون
بیل و کلنگشون همیشه براق
قلیون شون به راه، دماغ شون چاق
صبح سحر پا می شن از رختخواب
یکسره رو پان تا غروب آفتاب
چارتای رستمن به قد و قامت
هیکل شون توپ، تن شون سلامت
نبوده غیر گرده گلاشون
غبار اگر نشسته رو کلاشون
کلامشون دعا، دعاشون روا
سلام و نون و عشق شون بی ریا
مردای نازدار اهل شهرن
با خودشون هم این قبیله قهرن
مردای اخم و طعنه بی دلیل
مردای سرشکسته زن ذلیل
مردای دکترای حل{ جدول
مردای نق نقی لوس تنبل
لعنت و نفرین می کنن به جاده
اگر برن چار تا قدم پیاده
مردای خواب تو ساعت اداری
تازه دو ساعتم اضافه کاری
توی رگاشون می کشه تنوره
تری گلیسرید و قند و اوره
انگار آتیش گرفته ترمه هاشون
همیشه تو همه سگرمه هاشون
به زیر دستا، ترشی و عبوسی
به رئیس اداره چاپلوسی
برای جَستن از مظان شک ها
دایرهالمعارف کلک ها
بچه به دنیا می آرن با نذور
اغلب شون یه دونه اون هم به زور
پیش هم از عاطفه دم می زنن
پشت سر اما واسه هم می زنن
این جا فقط مهم مقام و پُسته
مردای شهری کارشون درسته
مشدی رضا چای و سماورت ک
وسینی با قالی و گلپرت کو؟
ای به فدای ریخت و شکل و تیپت
بوی چپق نمی ده عِطر پیپت
مشدی حسن قربون میز و فایلت
قربون زنگ گوشی موبایلت
اون که دهاتی و نجیبه مشدی
میون شهریا غریبه مشدی
قدیم تَرا قاتله هم صفت داشت
دزد سر گردنه معرفت داشت
تقی به فکر رونق نقی نیست
کسی به فکر نفع مابقی نیست
مقاله ها پشت هم اندازیه
جناح و باند و حزب و خط بازیه
بس که به هر طرف ستادمون رفت
صراط مستقیم یادمون رفت

ارزشمون به طول و عرض میزه
چقدر میز و صندلی عزیزه
تموم فکر و ذکرمون همینه
که هیشکی پشت میزمون نشینه
اونا که مرد و زن دعاگوشون بود
میز ریاست سر زانوشون بود
بیا بشین که میز اگه وفا داشت
وفا به صاحبای قبل ما داشت
قدیم که نرخها به طالبش بود
ارزش صندلی به صاحبش بود
فقیه اگه بالای منبر می شست
جَوون سه چار پله پایین تر می شست
معنی شأن و رتبه یادشون بود
حرمت مردم به سوادشون بود
روی لبت خوبه تبسم باشه
دفتر کارت دل مردم باشه
مردا بدون میز هم، عزیزن
رفوزه ها همیشه پشت میزن
خلاصه قصه اون قدر دِرامه
که ایدز پیش دردمون زکامه
فتنه و دعوا سر نونه مشدی
دوره آخرالزمونه مشدی
جسارتاً شعرم اگه غمین بود
به قول خواجه «خاطرم حزین» بود
دعا کنین که حالمون خوب بشه
تا شعرمون یه ریزه مرغوب بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد