حرف های دلتنگی...

از آخرین باری که اینجا نوشتم خیلی وقت میگذره...

امروز از سر بی کاری... و دلتنگی... نظرات قدیمی وبلاگو میخوندم چقدر خاطره برام زنده شد... چه روزایی بود ، روزای دانشجویی . روزایی که هیچ وقت تکرار نمیشن! دلم برای دوستای عزیزم یه ذره شده... سعیده ، فاطمه ها! ، عذرا،مهرناز و ... 

حالا بچه های 83 همشون خانم مهندس و آقا مهندس شدن! برای همشون هرجا که هستن و به هر کاری که مشغولن آرزوی خوشبختی و موفقیت دارم! 

تو فکر یه وبلاگ جدید هستم که اگر راه افتاد حتما آدرسشو اینجا میذارم .

چند روز پیش برای کاری رفته بودم دانشگاه چمران ، خیلی چیزا عوض شده بود  خیلی دلم گرفت ... دلم میخواست برم دانشکده، توی همون کلاسای راهرو برق و بدونم که دوستای عزیزم توی همون کلاس هستن... ولی حیف که روزای رفته برنمی گرده...دلم برای مسیر دانشکده تا خوابگاه ، بوفه دانشکده ، دفتر بسیج ،درخت توت پشت دانشکده ، سلف سرویس و لحظه های خوب با هم بودن تنگ شده....