ای بهترین بهانه برای نفس زدن
مولای سبز پوش غزلهای سبز من
دنیا پر از بت است خلیل خدا ببین
پس بی هوا به ریشه بت ها تبر بزن
دجالهای عصر مرا، تار ومار کن
بنیان هر چه غیر خود از بیخ وبن بکن
فتوا بده که جان به کفانت بایستند
آماده صف به صف به هوایت کفن به تن
حسی مدام ذهن مرا چنگ می زند
حس کبوترانه ی از خود رها شدن
تا کی در انتظار تو با درد ساختن
تا کی سیاوشانه برای تو سوختن؟
یعقوب پیر چشم به راهت نشسته است
اعجاز کن دوباره تو با بوی پیرهن
قحطی عشق وعاطفه بیداد می کند
باز آ عزیز مصری بیگانه با وطن